سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو تن به خاطر من تباه شدند : دوستى که از اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض مرا در دل کاشت . [نهج البلاغه]

 
 
یادم آمد هان،(جمعه 88 آذر 27 ساعت 1:28 عصر )
یادم آمد هان،
باید می گفتم. باید بگویم.
که هنوز زنده ام.
دستشان درد نکند. لطف کرده و هنوز اکسیژن هوایمان را مصادره نکرده اند. دوستی به طنز می گفت که می گذاریم نفس بکشید. واقعاً دستشان درد نکند. لطف کرده اند. حالا ما، که نمی دانم از سر اجبار یا اختیار، نفس می کشیم و زنده مانده ایم و لابد باید زنده بمانیم.
همین.

» حمیدرضا پورملاجمال
»» نظرات دیگران ( نظر)





بازدیدهای امروز: 1  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 20689  بازدید


» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «