در سايه ي اين سقف ترک خورده نشستيم
بي حوصله و خسته و افسرده نشستيم
خاموش چو فانوس که در خويش خميده است
پيچيده به خود با تن تاخورده نشستيم
يک بار به پرواز پري باز نکرديم
سر زير پر خويش فرو برده نشستيم
بر سنگ مزار دل خود مرثيه خوانديم
يک عمر به بالين دل مرده نشستيم
بر گرده ي ما خاطره ي خنجر ياران
با جنگلي از خاطره بر گرده نشستيم
آيينه هم از ديده ي ترديد مرا ديد
با سايه ي خود نيز دل آزرده نشستيم
برخاست صدا از در و ديوار ولي ما
با اين همه فرياد فرو خورده نشستيم
قيصر امين پور..
روحش شاد..